سلام عشق مامانی من و بابایی 23 خرداد ماه رفتیم سونوگرافی دل تو دلم نبود خیلی نگران بودن با بابایی قرار گذاشتم که ساعت 6 بیاد سونو گرافی و خودم از سر کار رفتم اونجا قبل از اینکه بابایی بیاد منو صدا کردن و مجبور شدم خودم تنهایی برم وای عزیزم نمیدونی وقتی صدای قشنگ قلبتو شنیدم چه حالی شدم وقتی تو مانیتوری که روبروم بود دیدمت که دیگه نگو اشکم در اومد احساسم وصف نشدنی بود اما خوب چون شما تکون نمیخوردی و تنبل شده بودی دکتر گفت برم یه چیز شیرین بخورم که خوشبختانه این باعث شد که همون موقع بابایی برسه و بعد از اینکه با بابایی رفتیم و بابا تا تو رو دید کلی ذوق کرد و دکتر به بابایی گفت تا حالا همچین بابای با احساسی ندیده بودم خلاصه اینکه کلی قربون صدقه...